• نیازی مبهم به چیزی داشت که حسش می‌کرد؛
    اما نمی‌دانست آن چیست. مثل وقتی که به سیاهی لابلای ستارگان خیره می‌شویم و می‌دانیم در آن فضا ستاره‌ای است که دیده نمی‌شود. تمام وجودش در تمنای ستاره‌ای ناپیدا بود. ستاره‌ای که فقط برای او بود.
    نیازی مبهم به چیزی داشت که حسش می‌کرد؛ اما نمی‌دانست آن چیست. مثل وقتی که به سیاهی لابلای ستارگان خیره می‌شویم و می‌دانیم در آن فضا ستاره‌ای است که دیده نمی‌شود. تمام وجودش در تمنای ستاره‌ای ناپیدا بود. ستاره‌ای که فقط برای او بود.
    Like
    Love
    4
    5 Commentarii 0 Distribuiri 492 Views
  • بگذر تابستان بگذر
    حال من با تو خوب نمی شود
    پاییز حال مرا خوب میشناسد
    - محمود دولت آبادي
    بگذر تابستان بگذر حال من با تو خوب نمی شود پاییز حال مرا خوب میشناسد - محمود دولت آبادي
    Like
    3
    0 Commentarii 0 Distribuiri 370 Views
  • شیرینی زندگانی بیش از یک بار به کام آدم نمی نشیند;
    اما تلخی هایش هر بار تازه اند،
    هر بار تازه تر…
    محمود دولت آبادي
    شیرینی زندگانی بیش از یک بار به کام آدم نمی نشیند; اما تلخی هایش هر بار تازه اند، هر بار تازه تر… محمود دولت آبادي
    Like
    2
    0 Commentarii 0 Distribuiri 732 Views
  • ولی نهایت دلتنگی اونجاست که شادمهر میگه :
    سهم من از بودن تو ، یه خاطره اس همین و بس!
    ولی نهایت دلتنگی اونجاست که شادمهر میگه : سهم من از بودن تو ، یه خاطره اس همین و بس!
    Like
    2
    1 Commentarii 0 Distribuiri 541 Views
  • Like
    Love
    2
    4 Commentarii 0 Distribuiri 463 Views
  • شاید زندگی آن جشنی نباشد که تو آرزویش را داشتی، اما حالا که به آن دعوت شده ای، تا میتوانی زیبا برقص.
    چارلی چاپلین
    شاید زندگی آن جشنی نباشد که تو آرزویش را داشتی، اما حالا که به آن دعوت شده ای، تا میتوانی زیبا برقص. چارلی چاپلین
    Like
    1
    1 Commentarii 0 Distribuiri 474 Views
  • وضعیت دلگو اینجور شده که
    به گفته ما یزدی ها
    "دل خَشِ اوروزا "
    وضعیت دلگو اینجور شده که به گفته ما یزدی ها "دل خَشِ اوروزا "
    Like
    2
    3 Commentarii 0 Distribuiri 287 Views
  • من که از بازترین پنجره با مردم این ناحیه صحبت کردم
    حرفی از جنس زمان نشنیدم
    هیچ چشمی
    عاشقانه به زمین خیره نبود
    کسی از دیدن یک باغچه مجذوب نشد.

    سهراب_سپهری

    من که از بازترین پنجره با مردم این ناحیه صحبت کردم حرفی از جنس زمان نشنیدم هیچ چشمی عاشقانه به زمین خیره نبود کسی از دیدن یک باغچه مجذوب نشد. سهراب_سپهری
    Like
    2
    4 Commentarii 0 Distribuiri 555 Views
  • ظرفها رو شست،
    چراغ آشپزخانه را خاموش کرد.
    همه چیز مرتب بود جز افکارش...
    فکرها!
    فکرها مجال زندگی کردن را به او نمی دادند.
    ظرفها رو شست، چراغ آشپزخانه را خاموش کرد. همه چیز مرتب بود جز افکارش... فکرها! فکرها مجال زندگی کردن را به او نمی دادند.
    Like
    3
    4 Commentarii 0 Distribuiri 791 Views
  • با توام کهنه‌رفیق یاد ایام قشنگی که گذشت
    ، آرزویم همه سرسبزی توست
    تن تو سالم و روحت شاداب آنچه شایسته توست، خواهانم
    دل یک دانه تو سبز و بهاری، روزگارت خوش باد
    میلادت‌ ای دوست مبارک
    با توام کهنه‌رفیق یاد ایام قشنگی که گذشت ، آرزویم همه سرسبزی توست تن تو سالم و روحت شاداب آنچه شایسته توست، خواهانم دل یک دانه تو سبز و بهاری، روزگارت خوش باد میلادت‌ ای دوست مبارک
    Love
    1
    4 Commentarii 0 Distribuiri 359 Views 103