• نیازی مبهم به چیزی داشت که حسش می‌کرد؛
    اما نمی‌دانست آن چیست. مثل وقتی که به سیاهی لابلای ستارگان خیره می‌شویم و می‌دانیم در آن فضا ستاره‌ای است که دیده نمی‌شود. تمام وجودش در تمنای ستاره‌ای ناپیدا بود. ستاره‌ای که فقط برای او بود.
    نیازی مبهم به چیزی داشت که حسش می‌کرد؛ اما نمی‌دانست آن چیست. مثل وقتی که به سیاهی لابلای ستارگان خیره می‌شویم و می‌دانیم در آن فضا ستاره‌ای است که دیده نمی‌شود. تمام وجودش در تمنای ستاره‌ای ناپیدا بود. ستاره‌ای که فقط برای او بود.
    Like
    Love
    4
    5 Kommentare 0 Anteile 479 Ansichten
  • بگذر تابستان بگذر
    حال من با تو خوب نمی شود
    پاییز حال مرا خوب میشناسد
    - محمود دولت آبادي
    بگذر تابستان بگذر حال من با تو خوب نمی شود پاییز حال مرا خوب میشناسد - محمود دولت آبادي
    Like
    3
    0 Kommentare 0 Anteile 357 Ansichten
  • شیرینی زندگانی بیش از یک بار به کام آدم نمی نشیند;
    اما تلخی هایش هر بار تازه اند،
    هر بار تازه تر…
    محمود دولت آبادي
    شیرینی زندگانی بیش از یک بار به کام آدم نمی نشیند; اما تلخی هایش هر بار تازه اند، هر بار تازه تر… محمود دولت آبادي
    Like
    2
    0 Kommentare 0 Anteile 719 Ansichten
  • ولی نهایت دلتنگی اونجاست که شادمهر میگه :
    سهم من از بودن تو ، یه خاطره اس همین و بس!
    ولی نهایت دلتنگی اونجاست که شادمهر میگه : سهم من از بودن تو ، یه خاطره اس همین و بس!
    Like
    2
    1 Kommentare 0 Anteile 508 Ansichten
  • Like
    Love
    2
    4 Kommentare 0 Anteile 451 Ansichten
  • شاید زندگی آن جشنی نباشد که تو آرزویش را داشتی، اما حالا که به آن دعوت شده ای، تا میتوانی زیبا برقص.
    چارلی چاپلین
    شاید زندگی آن جشنی نباشد که تو آرزویش را داشتی، اما حالا که به آن دعوت شده ای، تا میتوانی زیبا برقص. چارلی چاپلین
    Like
    1
    1 Kommentare 0 Anteile 461 Ansichten
  • وضعیت دلگو اینجور شده که
    به گفته ما یزدی ها
    "دل خَشِ اوروزا "
    وضعیت دلگو اینجور شده که به گفته ما یزدی ها "دل خَشِ اوروزا "
    Like
    2
    3 Kommentare 0 Anteile 274 Ansichten
  • من که از بازترین پنجره با مردم این ناحیه صحبت کردم
    حرفی از جنس زمان نشنیدم
    هیچ چشمی
    عاشقانه به زمین خیره نبود
    کسی از دیدن یک باغچه مجذوب نشد.

    سهراب_سپهری

    من که از بازترین پنجره با مردم این ناحیه صحبت کردم حرفی از جنس زمان نشنیدم هیچ چشمی عاشقانه به زمین خیره نبود کسی از دیدن یک باغچه مجذوب نشد. سهراب_سپهری
    Like
    2
    4 Kommentare 0 Anteile 522 Ansichten
  • ظرفها رو شست،
    چراغ آشپزخانه را خاموش کرد.
    همه چیز مرتب بود جز افکارش...
    فکرها!
    فکرها مجال زندگی کردن را به او نمی دادند.
    ظرفها رو شست، چراغ آشپزخانه را خاموش کرد. همه چیز مرتب بود جز افکارش... فکرها! فکرها مجال زندگی کردن را به او نمی دادند.
    Like
    3
    4 Kommentare 0 Anteile 768 Ansichten
  • با توام کهنه‌رفیق یاد ایام قشنگی که گذشت
    ، آرزویم همه سرسبزی توست
    تن تو سالم و روحت شاداب آنچه شایسته توست، خواهانم
    دل یک دانه تو سبز و بهاری، روزگارت خوش باد
    میلادت‌ ای دوست مبارک
    با توام کهنه‌رفیق یاد ایام قشنگی که گذشت ، آرزویم همه سرسبزی توست تن تو سالم و روحت شاداب آنچه شایسته توست، خواهانم دل یک دانه تو سبز و بهاری، روزگارت خوش باد میلادت‌ ای دوست مبارک
    Love
    1
    4 Kommentare 0 Anteile 347 Ansichten 103